بهمن ۲۱، ۱۳۸۶

سلامی دوباره

فروردین ۰۹، ۱۳۸۳

سلام من شرمنده ام که این همه بین مطالب فاصله میفته ولی سال نو همگی مبارکه

آبان ۲۰، ۱۳۸۲

‎‎‏نمی دونم مطلب " پنی سیلین "چقدر به دلتون نشسته باشه؟ البته ممکنه پزشکان این قضیه رو بیشتر درک کنن چون یه مشکلی که همیشه باهاش دست به گریبانن! ممکنه که فکر کنین که دادن یه پنی سیلین مشکل خاصی نداره ولی مشکل تجویز یه دارو نیست این طرز تفکر مردم ایرانه که مشکل داره!
به کسی برنخوره همه ما به درجاتی همین طوری هستیم و ربطی نداره که مدرک ما چی باشه یا در چه سطح اجتماعی باشیم مثلاً همین شخصیت خیالی همین داستان قبلی میتونه یه مهندس، معلم یا حتی یکی از همکارای بیمارستانی خودمون باشه (مثلاً یه لیسانس علوم آزمایشگاهی باشه فکر نکنین غلو می کنم من یه پرستار رو می شناسم که می گفت قرصهای ضدبارداری سرطان زا هستند!) یعنی من گاهی با خودم فکر می کنم که این درسی رو که ماها توی دانشگاه می خونیم به جز اضافه کردن یه سری محفوظات چه چیزی به ما اضافه می کنه؟ آیا قدرت تحلیل ما رو هم بالا می بره؟ آیا به ما این احساس رو میده که به یک نفر و تخصصش اعتماد کنیم؟
گاهی اوقات یه چیزای بدیهی رو هم زیر سوال می بریم که نمی دونم چی بگم ! آیا تا به حال به این فکر کردیم این چیزی رو که مای غیر متخصص فهمیدیم اون دکتر یا مهندس که چند سال درسشو خونده نمی فهمه؟ چقدر برای شعور و فکر بقیه ارزش قائلیم؟
نمیدونم چقدر با این موضوع برخورد داشتین که در حیطه تخصصی شما یه نفر شخص کاملاً عوام( از لحاظ اون تخصص خاص) اظهارنظرهای کاملاً تخصصی میکنه و اعصاب آدم رو به هم میریزه؟ در همین داستان اگه دقت کنین همین آقا افشین و خیلی از بیماران در واقع خودشان تشخیص بیماری را داده اند و فقط دنبال کسی می گردند که آنها رو تأیید کنه و هر کی هم که اونا را تأیید نکنه هیچی نمی فهمه!! من نمی دونم این با کدوم منطقی سازگاره؟ اصلاً این عقل کل بودن ایرانی ها واقعاً حیرت آوره! واین فقط به امور پزشکی منحصر نیست در همه امور این طوره
توی خونه نشستین یه دفعه تلویزیون اعلام می کنه که دولت آمریکا تصمیم گرفته با فلان دولت رابطه اش رو قطع کنه. خدا نکنه که چند نفر دور هم جمع باشن نظرات عالمانه یکی پس از دیگری شروع میشه: آقا بوش اشتباه کرد که رابطه اش رو قطع کرد و یکی دیگه نظر میده که نه درست بوده و بحث در می گیره .
آخه یکی نیست بگه پدر من بوش خودش عمری توی سیاست بوده که هیچ 50 نفر مشاور توی هر کارش داره ما با دو زار سواد در مورد کارای اون هم نظر می دیم!!!!
همین تعمیم بدین به اقتصاد، ورزش و .... امیدوارم یه روزی برسه که هر کسی با یه پشتوانه علمی حرف بزنه نه همین طور از روی شکمش( البته اون روز فکر می کنم توی ایران دیگه کسی حرفی برای گفتن نداشته باشه) و هر کسی به شعور و تخصص بقیه احترام بذاره.

آبان ۰۶، ۱۳۸۲

پنی سیلین
با صدای بچه ها از خواب بیدار شد. یه دفعه توی گلوش احساس بدی کرد. انگشت شست و اشاره اش رو دو طرف حنجره اش گذاشت و کمی فشار داد. توی دلش با خودش گفت: گلوم چرک کرده! مثل اینکه یه پنی سیلین رو افتادم. رفتش جلوی آینه و دهانش رو تا جایی که می تونست باز کرد.
آآآآآآ ولی هر چی نگاه کرد چیزی ندید. ولی باز هم با خودش گفت: حتماً گلوم چرک کرده ! گلودرد علت دیگه ای که نداره! بهتره پیش دکتر هم برم.
یه راست رفت طرف کمد لباسهاش. لباسهاش رو پوشید بعد به ساناز گفت: بیرون چیزی نمی خوای؟ من دارم میرم بیرون! ساناز گفت: چی شده ؟
- هیچی گلوم چرک کرده دارم میرم دکتر!
- برگشتنی یه شربت آلرژی هم برای این بچه بگیر! دوباره علائم آلرژیش عود کرده.
- باشه.
در مطب رو باز کرد. دو سه نفری نشسته بودند خیلی خوشحال شد. نفس راحتی کشید و به طرف خانم منشی رفت.
- آقای دکتر وقت دارند؟
- بله
- یه نوبت لطف کنید!
- چشم
رفت و روی یکی از صندلیها نشست. با خودش گفت: کار یعنی این نه دردسری نه استرسی با یه سری آدمی سرو کار داری که همیشه بهت احترام میذارن پولش که دیگه ماشاالله! یه منشی خوشگل هم که داری! من هم اگه درست حسابی درس خونده بودم الآن واسه خودم دکتر بودم و مجبور نبودم هر روز با هزار جور آدم سرو کله بزنم.
یه دفعه صدای خانم منشی اونو به خودش اورد
- آقا نوبت شماست!
در مطب رو باز کرد. پشت میز یه دکتر خیلی جوون نشسته بود. صداش رو صاف کرد و گفت:
- سلام آقای دکتر!
دکتر از جاش نیم خیز شد و گفت:
- سلام جانم!
- تمنا می کنم بفرمایید.
- مشکلتون چیه جانم؟
- به گمونم گلوم چرک کرده؟
- یعنی گلودرد دارین؟
- بله
- از کی؟
- از امروز بعد از ظهر
- تب هم دارین؟
- نه
- سرفه چطور؟
- نه
و دکتر همین طور سؤوال میکرد. اصلاً متوجه نمی شد که این دکتر برای چی این همه سؤوال می کنه! آخه تشخیص بیماری اون که از روز هم روشن تر بود! حتی نیازی به پزشک بودن هم نداشت. یه دفعه متوجه دکتر شد که انگار داشت با اون حرف میزد:
- گلوی شما چرک نکرده! دردش به خاطر التهاب مختصری که داره! نیازی به آنتی بیوتیک هم نداره! اگه تب و سرفه ندارین که نیازی به داروی خاصی هم نداره! فقط بهتون توصیه می کنم مایعات گرم مصرف کنین و.....
یعنی چه مگه میشه؟ اینو که یه بچه هم تشخیص میده که گلوم چرک کرده؟ گذشته از اون من صد بار این طوری شدم و تا پنی سیلین نزنم خوب نمیشم!
- خوب مشکل دیگه ای ندارین؟
- آقای دکتر شما مطمئنین که گلوی من چرک نکرده؟ آخه من هر بار که این طوری میشم تا یه پنی سیلین نزنم خوب نمیشم! اگه میشه یه پنی سیلین برای من بنویسین!
- نه جانم گفتم که پنی سیلین لازم نداره! شما که هر بار پنی سیلین زدین یه بار هم پنی سیلین نزنین ببینین بدون اون خوب میشه یا نه!
جر و بحث بیشتر رو با دکتر صلاح ندونست. نسخه اش رو گرفت و از مطب دکتر بیرون اومد. در مطب رو که بست گفت نه این دکتره تشخیص نداد. راست میگن که کیفیت آموزش پزشکی اومده پایین! اینا کجا دکترای قدیمی کجا. خوب اشکال نداره دکتر که قحط نیست میرم پیش یکی دیگه که تشخیصش خوب باشه اصل پزشکی تشخیصشه!
در مطب دومو که بست خیلی عصبانی بود. آخه دکتر دوم هم عین حرفهای دکتر اولی رو بهش زده بود. ولی فکر می کرد که خواب نمیشه که من همین طور زجر بکشم بالآخره یکی باید به دادم برسه! همین جور که توی خیابونا قدم میزد و فکر می کرد که چکارکنه یه دفعه دید که جلوی در یه مطب دیگه وایستاده. این قدر توی مطب شلوغ بود که یک سری از مریضها بیرون وایستاده بودند.
- حتماً این دکتره تشخیصش خوبه که این همه مطبش شلوغه! یه سری هم پهلوی این میرم!
بعد از دوساعت توی نوبت نشستن بالآخره در مطب رو باز کرد و رفت داخل مطب. دکتره یه چند سالی از دکترهای قبلی جا اتفاده تر بود ولی ظاهرش خیلی بداخلاق بود
- سلام
دکتر با تکان دادن سر جواب سلامش رو داد وبا یه تکان سر به پایین بهش اشاره کرد که مشکلش رو بگه.
- ببخشید من گلوم چرک کرده؟
- پنی سیلین زدی؟
با شنیدن این حرف انگار دنیا رو بهش داده بودن
- آره
و دکتر مشغول نوشتن نسخه شد
- ببخشین آقای دکتر میشه یه شربت حساسیت هم برام بنویسین.
و دکتر دوباره با اشاره سر جواب مثبت بهش داد.
- آقای دکتر شما واقعاً تشخیصتون خوبه قبل از شما پیش دو تا از همکاراتون رفتم ولی تشخیص ندادن که گلوم چرک کرده.
دکتر سرش رو بالا گرفت، لبخند تمسخرآمیزی زد و گفت:
- نگران نباش اونا هم بعد از یه مدتی تشخیصشون خوب میشه!
در تاکسی رو بست و لنگ لنگان به طرف خونه راه افتاد. در خونه رو که باز کرد یه دفعه پسرش به طرف در دوید و گفت:
- بابا! بابا! عمو حمید و خاله سیمین اومدن!
- خیلی خوش اومدن!
- سلام بر باجناق عزیزم ! ببخشید که من با شما روبوسی نمی کنم ! سرما خوردم!
ساناز و خواهرش وارد اتاق پذیرایی شدند . ساناز گفت:
- چقدر طولش دادی؟
- پدرم دراومد! سه تا دکتر رفتم تا تونستن مریضیمو تشخیص بدن! واقعاً که وضع پزشکیمون خراب شده! ولی دکتر سومی الحق و الانصاف که وارد بود بدون معاینه ، بدون اینکه حتی گلوم نگاه کنه سریع تشخیص داد! اصلاً دکتر خوب باید با نگاه کردن مریضی رو تشخیص بده!
حمید گفت:
- حالا چت بود؟
- گلوم چرک کرده بود
- ای آقا شما چه حوصله ای داری! مگه آدم واسه گلودرد هم میره دکتر! چاره اش فقط یه پنی سیلین!
- خوب دوا از کجا میاری؟
- من یه نسخه پیچ آشنا دارم نصف ویزیت دکترو که بهش بدی هر دارویی که بخوای میذاره کف دستت پنی سیلین که سهله!
- آخ گفنی! آدرس اینو به من بده هروقت مریض شدم دیگه علاف نشم واسه دکتر رفتن.
این جریانی که روزانه هزاران بار در سطح این کشور تکرار میشود و کسی هم به فکر اون نیست در نوشته بعدی بیشتر راجع به اون صحبت می کنیم.







شهریور ۰۱، ۱۳۸۲

Knowledge & Resource for changes
این شعار بانک جهانی است. واقعاٌ سخن بی نظیری است. هرچه بیشتر به این جمله فکر می کنید به عمق آن بیشتر پی می برید.
دقت کنید که آگاهی مقدم بر منابع آورده شده است. چون نبود منابع با داشتن آگاهی قابل جبران است ولی عکس آن صادق نیست

مرداد ۲۳، ۱۳۸۲

یک مطلب خیلی زیبا در روزنامه اطلاعات دیدم حیفم آمد که شما آن را نخوانید.
البته شاید چون من از فرهنگ برزیلی خیلی خوشم می آید این مطلب به نظرم زیبا رسید.
یک افسانه برزیلی
رد پای خداوند
دیشب رویایی داشتم
همراه با خود خداوند
و بر روی پرده شب
تمام روزهای زندگی ام را مانند فیلمی می دیدم
همان طور به گذشته ام نگاه می کردم
روز به روز از زندگی را
دو رد پا بر روی پرده ظاهر شد
یکی مال من ویکی از آن خداوند
راه ادامه یافت، تا تمام روزهای تخصیص یافته خاتمه یافت
آن گاه ایستادم و به عقب نگاه کردم
در بعضی جاها فقط یک ردپا وجود داشت...
اتفاقاً آن محلها مطابق با سخت ترین روزهای زندگی ام بود
روزهایی با بزرگترین رنجها، ترسها، دردها و...
آن گاه از او پرسیدم:« خداوندا! تو به من گفتی که در تمام ایام زندگی ام با من خواهی بود و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم.

خواهش می کنم به من بگو چرا در آن لحظات دردآور مرا تنها گذاشتی؟»
خداوند پاسخ داد: « فرزندم ! تو را دوست دارم و به تو گفتم که در تمام سفر با تو خواهم بود.
من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت، حتی برای لحظه ای ، و من نیز چنین نکردم.
هنگامی که در آن روزها ، یک ردپا بر روی شن دیدی، من بودم که تو را به دوش کشیده بودم.»

مرداد ۲۱، ۱۳۸۲

این مطلب ممکنه یه کم قدیمی باشه! نمیدونم یادتون هست یا نه که یه خبری حدود یک ماه ونیم پیش منتشر شد از رویتر مبنی بر اینکه پرخواننده ترین سایت ایرانی یک سایت سکسیه من همون موقع این مطلب رو نوشتم ولی به اینترنت دسترسی نداشتم بعدش هم گم شد تا چند روز پیش که پیداش کردم.فکر کنم مطلب هنوز قدیمی نشده!
واقعا نمیدونم این ایرانی بازی( اسمی که خودم برای برخی اخلاق منحصر به فرد خودمون می ذارم) رو کی میخوایم کنار بذاریم! آقا این خبرگزاری رویتر بدبخت یه حرفی زد و گفت که پرطرفدارترین وبلاگ ایرونی یه وبلاگ سکسیه. آقا اینترنتو این سایتهای ایرونی زیر و رو کردن که آقا به ایران و ایرانی توهین شده و ایرانی شرف داره و .... حتی من از کسایی که انتظار هم نداشتم ( مثل آقای نبوی البته ابراهیم شون نه بهزاد و مرتضی!) برخورد درستی با این قضیه نکرده بودن! فقط توی یکی از وبلاگ ها دیدم که اون هم اعتراض کرده بود که چه خبر این قدر شلوغش کردین! راست میگن دیگه!
مطمئنم منم که مینویسم که این حرفه رو به این شیوه ها که ما داریم باهاش برخورد می کنیم نمیشه رد کرده! این خبرنگار رویتر بر طبق گزارشش از روی آمار سایت NED STAT اومده و گفته که پربیننده ترین سایت ایرانی یه سایت سکسیه! بعد همه بهش توپیدن که نه آقا بی خود میگی! حتی آقای نبوی هم گفته که نه خیر برخلاف خیلی جاهای دنیا ایران پربیننده ترین سایتش یه سایت سیاسی و خبریه(فکر می کنم منظورشون گویا باشه)
ممکنه این حرف آقای نبوی و بقیه درست باشه . ولی آیا نحوه برخورد با این گزارش این جوریه؟ اصولاً ما عادت داریم حرفهای همین جوری بزنیم و تا جایی که می تونیم روی به اصطلاح "تجربیات " تکیه کنیم! اصلاً هم به خودمون برای دلیل و مدرک آوردن زحمت نمی دهیم! آخه ما داریم توی این زمینه کار می کنیم! کی میخواد به ما که در این زمینه کار می کنیم حرفی بزنه؟!
نه اینکه فکر کنیم این آفت روزنامه نگارهاست نه، توی تمام اقشار ما وجود داره. هیچ وقت یادم نمی ره توی دانشکده که بودیم همیشه بحث همین بود که اساتید برخلاف مأخذ و کتابهای مرجع بیماران رو درمان می کردن و وقتی ازشون می پرسیدی که چرا این جوری شد بادی به غبغب می انداختن و سری بالا می کردن و می گفتن:" ما به تجربه توی این سالها فهمیدیم که توی مریضهای ایرانی این دارو اثر نمی کنه و این دارو بهتر اثر می کنه و...." اوائل ماهم کلی حال می کردیم و می گفتیم که چه اساتید با تجربه ای داریم ولی بعداً که بیشتر سر درآوردیم با خودمون فکر کردیم یعنی چه مگه این کتابها بر اساس فرمول ریاضی ثابت کردن این مریض باید فلان دارو رو بخوره ؟ خوب اونها هم تجربه کردن ولی تجربه علمی نه مثل ما تجربه ی شکمی!
بگذریم خیلی پرحرفی کردم ! ولی در مورد این خبر باید گفت که اولاً من خودم فکر می کنم این آمار درست باشه. اگه باور ندارین یه سری به Nedstat بزنین و آمار این جور وبلاگها رو بگیرین! یه آمار مختصر هم می تونین بین دوستانتون بگیرین و ببینین که چندتاشون سایتهایی مثل cekaf ، توت فرنگی و... رو می شناسن!
اگه هم کسی معتقده که این خبر درست نیست باید یه زحمتی بکشه و یه آماری بر خلاف این آمار ارائه کنه ! دیگه دورانی که حرف زدن راحت ترین کار ممکن بود گذشته ! حالا حرف زدن خیلی سخت شده و هر حرفی که بخواهیم بزنیم باید با مطالعه و دلیل و مدرک باشه!